سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 138746

  بازدید امروز : 30

  بازدید دیروز : 20

شب نوشته‏های تلخون

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

لینک دوستان

 

درباره خودم

شب نوشته‏های تلخون
تلخون
هر کی خوابه خوش به حالش/ما به بیداری دچاریم.

 

لینک به لوگوی من

شب نوشته‏های تلخون

 

حضور و غیاب

یــــاهـو

 

بایگانی

شب‏نوشته‏های 85
شب‏نوشته‏های 86
شب‏نوشته‏های 87
شب‏نوشته‏های 88
شب‏نوشته‏های 89

 

اشتراک

 

 

حمله ی دیوانه سازها

نویسنده:تلخون::: چهارشنبه 86/5/17::: ساعت 10:45 صبح

به نام خدا

شب نوشته‌ی 16/5/86

 

تلخون باورت می شه عاطفه بالاخره یه چیز رو یادش موند؟ آره خب.می‌دونم کم حافظه‌تر از آیدا نیست ولی قبول کن که به نوبه خودش خیلی فراموشکاره. دیروز برام فیلم هری پاتر و محفل ققنوس رو آورد. بعد از چندین و چند بار یادآوری. چیه؟ نکنه باید به تو هم ثابت کنم من خوره‌ی هری پاتر نیستم؟ اصلاً مگه هرکی فیلم‌شو می‌بینه یا کتاباشو می‌خونه باید دیوونه‌اش باشه؟بگذریم. دلم نمی‌خواد وقتمو صرف اثبات چیز به این کم اهمیتی به تو بکنم.

×××

درد و درد و درد و ... صبوری!

هدفون توی گوشمه و بستنی توی دستم. بستنی چوبی کاله‌ با طعم قهوه! همه خوابیدن. دارم فیلمه رو می بینم.صدای پایین کشیدن کرکره مغازه سر کوچه... خوشم ‌نمی‌یاد از این فیلم‌هایی که خیلی خیلی کم به داستان اصلی کتاب وفادارن. صدای دعوای 4-3 تا گربه ‌میاد. خدایااااااااااا! گربه! منفورترین موجود دنیا. نمی‌فهمم چرا هیچ کس طرح مبارزه با گربه‌های اراذل و اوباش رو پیاده نمی‌کنه. به این فکر‌ می‌کنم و خنده‌ام می‌گیره...

فیلم خیلی دیرتر از بستنی‌ام تموم می‌شه... می‌خوام کتاب بخونم. هنوز خیلی خسته نیستم. تلخون بذار برات تعریف کنم این کتابه چه طوری به دست من رسید. اسمش اینه: "قاتل روباه است" می‌دونی که اگه به خودم بود هیچ وقت این کتابه رو ‌نمی‌خوندم. ولی همکار مامانم، که تا به حال حتی یه بار هم ندیدمش دو تا دو تا کتاب برام می‌فرسته. حتی با مامانم هم خیلی وقت نیست که آشنا شده ولی... من هم به جاش بهش کتاب می‌دم ولی یکی یکی! آخه من به جز اون به خیلی های دیگه کتاب قرض می‌دم و اگه بخوام هر دفعه دو تا کتاب بهش بدم بقیه رو چه کار کنم؟ خداییش کتاب‌هایی که بهم داده همشون جالب بوده ولی باز هم می‌گم که اگه خودم بود هیچ وقت از این کتابا نمی‌خوندم. اولاً چون می‌دونی با کتاب‌های خارجی همون مشکل خنده‌دار رو دارم (همین که اسم نقش‌ها یادم نمی‌مونه!!!) دوماً اینا کتابایی نیستن که حتی یه بار اسمشون به گوشم خورده باشه...

وای هیچ وقت مثل الان کتاب برای خوندن نداشتم. به جز اون 4 تا کتابی که خودم تازه خریدم، و اون 3 تایی که دختر دایی‌ام بهم قرض داد، و کتابای اون همکار مامانم حساب کن که یه  روز درمیون  هم از کتابخونه کتاب قرض می‌گیرم، تازه از یه دوستم هم کتاب گرفتم+ معلم زبان‌ام می‌خواد برام کتاب تاریخی بیاره تا ببینه خوشم میاد یا نه... خب چیه؟ وقتی کتاب قرض می‌دی قرض هم می‌گیری دیگه!

 

    

 



  • کلمات کلیدی :

  • شبانه نویس

    نویسنده:تلخون::: سه شنبه 86/5/16::: ساعت 9:52 صبح

    به نام خدا

    دارم سامانه‌ی (سیستم!) نوشتن تلخون رو عوض می‌کنم.بلکه به دلم بشینه! فعلاً فقط امتحانیه...

    ×××

    چون من خیلی "جغد" هستم و وقتی همه خوابن من تازه بیداری سراغم میاد، می‌خوام از این به بعد شبانه‌هام  رو توی تلخون بنویسم. فکرها و اتفاقات و حتی خواب‌هایی که شب‌ها سراغم میاد...حتی چیزایی که شب‌ها از پشت پنجره می‌بینم.و مهم تر از همه کتاب‌هایی که شب تا صبح می‌خونم. امیدوارم خوب از آب دربیاد. راستی یادم رفت بگم که جغدها اگه شب تا صبح بیدارن و صبح تا شب خواب! من شب تا صبح و صبح تا شب بیدارم. ساعت خوابم شاید اندازه انگشت‌های یه دستت هم نشه. باور کن تلخون.

    ×××

    شب نوشته‌ی:15/5/86

     

    درد دوباره و هزارباره می‌پیچه و از تنم می ره بالا! تلخون دیشب دلم می خواست از خدا بپرسم چرا آدم به درد عادت نمی‌کنه؟درد بزرگتر می شه یا من کم تحمل تر شدم؟

    با 3 تا بروفن هم هیچ کمکی بهم نمی شه.این قدر به خودم می‌پیچم تا  بالاخره خوابم می گیره.نیم ساعت نیست که دوباره از درد بیدار می شم. صدای پایین کشیدن کرکره‌ی سوپرمارکت سر کوچه میاد. منو یاد دوران مدرسه می‌اندازه.می‌پرسی چه ربطی داره؟ وقتی در آرزوی یه قطره! خوابی ولی باید بیدار بمونی و درس بخونی حتی به مغازه دار سر کوچه هم حسودی می‌کنی که زودتر از تو می‌ره بخوابه... دوباره تقلا و دوباره خوابی سبک!دارن اذان می‌زنن(اذان می‌گن) دوباره بیدار می شم. باور کنی یا نه فقط به اندازه یه لبخند بیداری‌ام طول می‌کشه. صدای اذان لالایی می‌شه برام و دوباره خواب! ساعت 4 دوباره و هزار باره بیدار می‌شم.تشنمه. آب بغل دستم گرمه. چند دقیقه طول می‌کشه تا نیروی بیدار شدنم رو پیدا کنم. چه کار کنم خدایا؟ آب یخ و شربت پرتقال! تا حالا ساعت 4 صبح امتحانش کردی؟ خیلی لذت بخشه... صدای هم زدن شربت با قاشق توی سکوت دیوانه وار شب...و دوباره خوابء بیداری. خوابء بیداری. خوابء بیداری. خوابء بیداری... تا بالاخره صبح می‌شه. نترس تلخون. من حتی شب رو با دردش هم دوست دارم.

     



  • کلمات کلیدی :

  • قداست اشیا!!!

    نویسنده:تلخون::: دوشنبه 86/4/4::: ساعت 8:31 عصر

     

    به نام خدا

    1.  دارم توی نمازخانه راه می‌روم. حواسم نیست و پایم به مهر یکی از نمازگزاران می خورد.صاحب مهر نگاه سرزنش باری به من می‌اندازد و مهر را مثل یک شی مقدس می‌بوسد.

    2.  دبستانی هستم. مدیر بچه‌ها را برای بیان موضوع مهمی جمع کرده است. خوب یادم هست این قضیه مربوط به دوره‌ای است که استفاده از تسبیح به عنوان گردنبند شایع شده بود. حرف مهم مدیر این بود که انداختن تسبیح در گردن گناه بزرگی است.

    3.  مدتی پیش در سایت تبیان مطلبی نوشته بود راجع به انیمیشن‌های شرکت گاز.ـ خیلی خطرناکه حسن!!! ـ توی این نوشته عنوان شده بود که باید از پخش این چنین انیمیشن‌هایی ممانعت به عمل بیاد. چون استفاده نادرست از نام ائمه بزرگوار در این تبلیغات باعث کسر شان این بزرگواران است و موجب می شود از این بعد والدین از این نام‌ها برای فرزندانشان استفاده نکنند. خب تا این  جای کار به نوشته عیب چندانی وارد نیست. اما مشکل آن‌جاست که نویسنده در پایان کار از داستان قدیمی "حسن کچل"  به عنوان یک داستان ضد دینی یاد کرده بود!!!

    4.  هر زیارتگاهی که می‌روم ترجیح می دهم یک گوشه بشینم و آرام آرام با خودم نجوا کنم.برایم مهم نیست که آن‌جا کنار ضریح است، توی حیاط حرم است یا اصلا توی خانه نشسته‌ام و فقط دارم از تلویزیون آن زیارتگاه را نگاه می‌کنم. مهم دل من است. من اصلا بوسیدن ضریح و در و دیوار زیارتگاه‌ها را نمی‌فهمم... آن همه تلاش برای رساندن دست به ضریح را نمی‌فهمم. نمی‌فهمم خب!

    5.  چند نفر از بچه‌ها را می‌بینم که با سرگردانی دارند کاغذی را دست به دست می‌چرخانند. پرس و جو که می‌کنم می‌بینم روی کاغذ دعا و آیاتی از قرآن نوشته شده است و چون همه معتقدند دور ریختن این کاغذ گناه است دارند دنبال محل مناسبی برای قرار دادن کاغذ می‌گردند...

     

    خب برای من واقعاً این مسائل سؤال شده. می‌خواهم بدانم مهر مگر چیزی جز خاک است؟ تسبیح مگر ساخته دست انسان‌ها نیست؟ انسان‌هایی که لزوماْ مسلمان هم نیستند ـ تسبیح با مارک Made in China  ندیده‌اید؟ـ  در اینکه نام ائمه و اولیای خدا بسیار بزرگ است جای شک نیست. ولی آیا وقتی این نام بر روی آدم‌های عادی هم گذاشته می‌شود چنین برداشتی صحیح است؟ کجای داستان حسن کچل مخالف با ارزش‌های دینی است؟ چرا این طور می‌پنداریم که دور ریختن کاغذی که نام خداوند و آیات قرآن بر آن حک شده است گناهی است نابخشودنی؟ مگر قصد ما از دور ریختن آن کاغذ توهین و اهانت است؟ درباره بوسیدن در و دیوار زیارتگاه‌ها من مطلبی هم خواندم از آیت الله طباطبایی... ایشان فرموده بودند من وقتی به حرم مطهر امام رضا (ع) می‌روم همه جای آن را می‌بوسم. هر چیزی که متعلق به آن اما بزرگوار باشد را می‌بوسم... اما حتی این جواب هم مرا راضی نکرد! 

    نمی‌فهمم! مدت‌هاست که این تقدس اشیا و نام ها و مکان ها برایم تبدیل به پرسش‌هایی بی پاسخ شده است... کاش کسی جواب پرسش‌هایم را بداند... قصد من اهانت به عقاید مذهبی دیگران و یا زیر سؤال بردن آن‌ها نیست... دوست دارم فقط جواب سؤال‌هایم را بدانم... شاید آن وقت من هم با دیگران هم‌عقیده شدم!  



  • کلمات کلیدی :

  • فساد در مدارس

    نویسنده:تلخون::: یکشنبه 86/2/2::: ساعت 7:26 عصر

    یا الله

    فساد در مدارس

    نمی دونم از نظر شما استفاده از کلمه "فساد" برای عنوان این نوشته چه قدر مناسبه ... اما امیدوارم پس از خوندن این پست با من موافق باشید که این بهترین تیتر ممکن بود...

    این متن رو آبان 85 نوشتم. و از اون موقع همیشه دنبال یه فرصت مناسب بودم تا توی وبلاگم هم بذارم. چیزی که منو به نوشتن وادار کرد یه ترس ناشناخته بود. من از نسل جدید دانش آموز می ترسم. من خودم هم جزیی از این نسل هستم... و من از آینده ی رفتاریم می ترسم.

    ***

    من 10 ساله که دانش آموزم و همیشه در حد توان خودم تلاش کردم که از مقررات مدرسه سرپیچی نکنم. چون هرگونه سرباز زدن از این قوانین به معنای استقبال از درگیری های روحی و تمایل به عدم آرامش هست. متاسفانه شناخت زیادی از مدارس پسرانه ندارم اما درباره مدارس دخترانه مایلم یک سری از نکات رو ذکر کنم. قضاوت با شما...

    1. سلامت روان اولیای مدرسه

    به عنوان یه دانش آموز دوست دارم بدونم تا چه حد روی سلامت روان اولیای مدرسه نظارت می شه؟

    ناظم و معاون هایی که پس از سال ها کار، به شدت رفتارهای هیستریکی نشون می دن و به خودشون حق می دن که مثل مفتشین عقاید، دانش آموز رو بازجویی کنن. آیا دانش آموز توی مدارس ما حکم برده ای رو داره که می شه هر رفتاری باهاش کرد؟

    2. دخالت در حدود شخصی دانش آموزان

    بازرسی کیف ها (پنهان و آشکار)/ چک کردن اندازه ناخن ، جوراب ، مانتو و مقنعه / استخدام!!! جاسوس و خبرچین از بین بچه ها / و... همه نمونه هایی ساده از توهین به عدم شعور دانش آموزه. واقعاً راه بهتری برای کنترل موارد انضباطی بدون توهین به شخصیت دانش آموز وجود نداره؟

    3. تصویب قوانین غیر منطقی!

    دانش آموزان دختر با مانتوی بلند و مقتعه و کاور ورزش کنند./ حتی در خود کلاس ها و توی راهروی مدرسه هم حق درآوردن مقنعه رو که ندارند هیچ! در ضمن باید سفت و سخت مراقب حجابشون هم باشند. واقعاً توی یه راهرو پر از دختر اگر مو هاشون پوشیده نباشه کدوم قانون اسلام نقض می شه؟/ به همراه داشتن آینه جرمه/ آوردن کتاب غیر درسی_ باور کنید حتی با تم مذهبی_ ممنوعه/ دادن کادوی تولد به همدیگه؟ شوخی می کنید! این یکی که جرمش خیلی سنگینه / آوردن هرگونه نوشیدنی و غذای گرم یا ساندویچ از خارج از مدرسه غیر مجازه/ دانش آموزان حق ندارند از رنگ های روشن استفاده کنند. از کاپشن و ژاکت گرفته تا کیف و کفش!/ پخش شیرینی و شکلات بین همکلاسی ها ممنوعه. یعنی حتی برای پخش شیرینی جهت شادی روح اموات هم باید با دفتر هماهنگ کرد!!!/ دانش آموزان نباید توی مدرسه همدیگه رو به خونه هاشون دعوت کنن/ اوووووووووووووووووووه. خدای من. بازم بنویسم؟

    4. ساخت زیر بنای محکم!!! اعتقادی

    مسئولین مدرسه برای تشویق و ترغیب دانش آموزان جهت حضور در نمازخونه و شرکت در بسیج و مراسم قرآنی و غیره از ترفند های عجیبی استفاده می کنن. مثل وعده ی دادن نمرات اضافه بر سازمان ، شرکت در اردوهای خاص و از همه مهم تر وعده ی سهمیه ی دانشگاه. این یعنی : به طور غیرمستقیم دانش آموزانی رو تربیت می کنن که مهم ترین اعتقاداتشون رو بر پایه ی بی ارزش ترین معیارها بنا می کنن.

    مواردی که ذکر شد در خیلی از موارد غیر قابل باوره. حتی نمی شه گفت در همه مدارس دخترانه و با همین شدت وجود داره. اما به بزرگی خدا قسم می خورم که من خودم اجرای همه ی این قوانین رو دیدم.

    من نگران روح و روان نسل خودم هستم. سخت گیری ها و قوانین مسخره ای که برای اینکه عیب و ایراد هاش رو منطقی نشون بدن زیر نقاب دستورات دین و قرآن و اسلام پنهانش می کنن و یه نسل دین گریز رو تربیت می کنن. آفرین به مهد تربیت ...!

    گلایه های نسل من از زمزمه های زیر گوشی بلندتر نمی شه. ما امروز از کشیدن تصویر معلم ها و معاون های بی منطق بالای چوبه دار و تصور خودمون در حال ترور این افراد لذت می بریم و کی تضمین می کنه که فردا روزی ابایی از کشتن کسانی که آزارمون می دن داشته باشیم؟ مگر فردی مثل "بیجه" از همون دوران کودکی از آزار انسان و حیوان لذت نمی برد که بعد ها تبدیل شد به قاتلی با عدم تعادل روانی! ( یه لحظه از خودم ترسیدم!!!)

    ***

    دوست ندارم قضاوتم یک طرفه باشه... من معلم هایی داشتم و دارم که بخش های مهمی از زندگیم رو مدیون آنها هستم. آموزگارانی که پیشرفت های قابل توجهی رو توی زندگیم سبب شدن. اما اینا هیچ کدوم حقیقت تلخ جاری در مدارس رو محو نمی کنه. باید می نوشتم از این چیزا که موقع نوشتنشون به وضوح می لرزیدم.

    در مناطق و شهرهایی که دور از تمدن نیستند، مدارسی وجود داره که کلمه زندان خیلی بهتر توصیفش می کنه... زندانی برای دربند کشیدن روح و فکر...



  • کلمات کلیدی :

  • بدعت ها در عزاداری ائمه

    نویسنده:تلخون::: جمعه 85/11/6::: ساعت 6:8 عصر

    به نام خدا

    چه تاخیر طولانی ای... دلم برای تلخون تنگ شده بود.

    ***

    عزاداری به شیوه مدرن!

    من همیشه در مورد عزاداری برای ائمه با خودم درگیر می شدم. از نظر قلبی نمی تونستم نپذیرمشون ولی از نظر عقل و منطق به نظرم این جور عزاداری ها یه جاش لنگ می زد. و چون نمی فهمیدم کجاشه که ایراد داره فکر می کردم مشکل از ایمان منه. تا همین 5 شنبه که فهمیدم تا به حال در اشتباه نبودم. یه جای کار واقعا لنگ می زد...

     5 شنبه یه سی دی دیدم که توسط طلاب حوزه علمیه قم تهیه شده بود. سی دی راجع به بدعت گذاری ها در مراسم عزاداری بود. و همه حرف ها با سند و مدرک عینی مطرح شده بود.

    توی یه بخشی از سی دی راجع به مساله برهنگی توی عزاداری صحبت شده بود و البته  ذکر کرد که حکم مراجع تقلید در نهی این مساله است.

    اما جایی که بیشتر از همه برای خودم جالب بود مربوط به مداحی ها بود. اگه خودم نمی دیدم باور نمی کردم که اون مداحی که روزی چند بار از طریق تلویزیون برنامه هاش پخش می شه و تبلیغات مراسمش مدام دیده می شه این قدر راحت کفر بگه. مداحان مذکور( که متاسفانه من الان اسم همه شون رو به خاطر ندارم و ترجیح می دم یا اسم همه رو بگم یا هیچ کس )  دقیقا عین عبارات زیر رو به کار می بردن:

    +حیدر... توی خالق آسمان و زمینی.

    +حیدر. روزی ده ماسوایی. حیدر

    + من مست مستم. حیدر پرستم.

    +لا اله الا محمد(نیست خدایی جز محمد)

    +لا اله الا علی

    +لا اله الا فاطمه

    و خیلی چیزای دیگه که متاسفانه حافظه ام یاری نمی کنه...

    (در این موارد آیت الله مکارم شیرازی گفتن که اگر مداحی این جمله رو ذکر کرد کافر شده و مثلا باید استکانی رو که باهاش آب خورده شست.)

    جالب تر از همه اینا روشنگری طلاب در ذکر این مسائل بود. چون موقع پخش این مداحی ها نه تنها چهره مداحان مشخص بود بلکه اسماشون هم زیرنویس می شد.

    یا مواردی که مداحان برای موسیقی مداحی شون از موسیقی ترانه های عاشقانه پاپ استفاده می کردن. اول اون قسمت از اون ترانه اصلی با اسم خواننده پخش می شد و بعدش مداحی که روی اون ترانه صورت گرفته بود:

    آهنگ های شادمهر عقیلی،اندی،منصور،فریدون و ... که روش سروده ای در مدح ائمه گذاشته بودن.( دقت کنید که قضیه رد کردن موسیقی پاپ یا حتی خود این آهنگ ها هم نیست. بلکه موضوع اینه که چرا برای مدح مقام والای ائمه از موسیقی چنین ترانه هایی استفاده می شه که  اگر خیلی روشنگرانه باشه در مدح معشوقه خواننده و ترانه سرا است.)

    یا مداحانی که موقع مداحی در مولودی ها، حرکاتی رو انجام می دادن که بی شک چیزی جز رقص نبود.

    یک مداح بود که برای امام رضا (ع) خونده بود و کلیپ هم درست کرده بود. من به شخصه اگر تصویر حرم امام رضا رو در پشت خواننده نمی دیدم امکان نداشت بفهمم این یه مداحیه. چون جناب مداح  در حالتی مداحی می کرد که خواننده های قدیمی زن مثل: هایده و حمیرا ، خوانندگی می کردن. و البته کنار دستش یه بنده خدایی هم داشت ارگ می زد. جالب اینجا بود که حتی از روی متن اشعار هم نمی شد فهمید این شعر در مدح ائمه است.

    در رابطه با این قضیه آیت الله خامنه ای نکته خیلی جالبی رو اشاره کردن. می گفتن برای چی توی مداحی ها به جای بالا بردن معرفت مردم، راجع به رنگ چشم و حالت ابرو و قدرت دست و بازوی اون بزرگواران حرف می زنن. مگه حضرت عباس(ع) رفت شهید شد که بعدا ما بگیم چه چشم و ابروی قشنگی داشتی؟ یا مگه اصلا آدم خوشگل توی خیابون کمه؟ مگه کم هستن افرادی که می رن پرورش اندام؟ خب بریم از قدرت بازوی اونا هم حرف بزنیم.

    از نکات جالب دیگه آلات موسیقی ای بود که توی بعضی مداحی ها استفاده می شد و من قبلش فقط توی کنسرت خواننده ها دیده بودم.

    اشارات جالبی هم به فلسفه عَلَم و تمثال ها شده بود. اینکه عَلَم چه قدر شبیه به صلیبه و اینکه منشا پیدایش تمثال ها بی ربط به مجسمه حضرت مریم و عیسی(ع) در کلیساها نیست. و زرق و برق و مجسمه های روی علم ها که بی شباهت به بت های دوران جاهلیت نبودن.

    البته کنار این قضایا چند تا برنامه ماهواره ای رو هم نشون داد که مجریان به شدت به ائمه( خصوصا امام حسین (ع) ) توهین می کردن. هرچند خودم معتقدم به اون افراد ایراد چندانی وارد نیست. چون درک و معرفتشون در همین اندازه است و از اول هم با نفی این اعتقادات بزرگ شدن ولی وقتی می بینم مداح مشهوری که اسمش همیشه کنار اسم برنامه های دینی هست اون جوری کفر می گه و عنان اختیار خودشو از دست می ده و هیچ مخالفت جدی ای هم با ادامه حضورش توی مراسم عزاداری و مولودی ائمه صورت نمی گیره، بدجوری شاکی می شم.

    دوست داشتم صمیمانه از مسئولین تهیه چنین مستندی  تشکر کنم.خصوصا به خاطر بی پرده بودنش. و دوست دارم ازشون بپرسم با همه این ها چرا هنوز که هنوزه هیچ منعی در اجرای این برنامه ها دیده نمی شه و تشویق هم صورت می گیره؟

    هیئت ها, عَلَم ها،تمثال ها، مداحی های آنچنانی... هنوز هم پابرجاست!

    (اسم اون سی دی که من دیدم آسیب شناسی عزاداری بود. اگر اطلاعات بیشتری در مورد چگونگی تهیه اون سی دی پیدا کردم حتما توی وبلاگ می ذارم)



  • کلمات کلیدی :

  • خودت را بکش...همین حالا!

    نویسنده:تلخون::: چهارشنبه 85/8/17::: ساعت 3:34 عصر

    خودت را بکش...همین حالا!

    به نام خدا

    زندگی چیز عجیبیه!فهمیدن این مساله اصلا سخت نیست.چون همه مون باهاش درگیریم.

    ولی درک اینکه بعضی ها چرا ترجیح می دن از این چیز عجیب فرار کنند یا شرشو کم کنن خیلی سخته.

    از خودکشی حرف می زنم...

    شاید خیلی اغراق نباشه اگه بگم توی یه برهه ای از زمان_وقتی فشار زیادی رو متحمل می شیم_همه مون به خودکشی به عنوان یه راه در رو(و نه راه حل) فکر کردیم.ولی اینکه چه قدر برای جامه‌ی عمل پوشوندن بهش اقدام جدی کردیم،...الله اعلم!

    به عنوان کسی که خودش هم توی یه دوره ای خیلی به این قضیه فکر می کرده_البته من نسبت به سایر افراد ی که چنین فکری می کنن خیلی بچه بودم...شاید دو سال آخر دبستان یا اول راهنمایی_ به این نتیجه رسیدم که تقویت باورهام تنها چیزی بوده که نجاتم داده.

    البته این باورها فقط اعتقادات دینی نیست.حتی کافیه فرد باور کنه که توی خونوادش پذیرفته شده است.یعنی دقیقا عکس همون باوری که باعث شده فکر خودکشی کنه رو باید توش تقویت کرد...

    اینکه اصلا چرا از خودکشی حرف می زنم به خاطر زیاد شدن اقدام به این عمل توی اطرافیانمه.اگه بخوام یه محدوده سنی بگم دقیقا دوره دبیرستان و شاید یه تعداد معدودی هم راهنمایی...

    ***

    به این مکالمه100% حقیقی بین من و دو نفر دیگه توجه کنید:

    .

    .

    .

    س:فهمیدی پ چی کار کرده؟

    من:چی کار کرده؟

    س:خودکشی.

    -پ آستینش را بالا می زند و متوجه زخم نسبتا عمیقی روی رگ دستش می شم

    من(با بهت غیر قابل توصیف):چـرا اون وقت؟

    پ:می دونی چیه.از دست بابام.هی بهش می گم برام گوشی بخره،هی امروز فردا کرده آخرش برگشته می گه تو اصلا موبایل می خوای چی کار؟خسته‌ام کرده از بس الکی حرف زده.تازه سیم کارتش رو هم خودم خریدم.

    من:همین؟

    تا آخر وقت با هیچ کس حرف نمی زنم.شاکی شده‌ام از آدمهای اطرافم!!!

    برگشت:

    پ دارد با آب و تاب شیوه خودکشی ناموفق و دردآورش با "ژیلت" را تعریف می کند. اون قدر با این جور آدم‌ها برخورد داشته‌ام که بفهمم کی می خواد جلب توجه کند و کی واقعا توی زندگیش به گره کور برخورد کرده...

    پ_که یک سال هم کوچکتر از من است_جز گروه اوله.البته چاشنی حماقت رو هم به اون حرکتش اضافه کرده

    ***

    هفته بعد

    س:پ دوباره خودکشی کرده.

    من حتی سرم رو هم بالا نمی گیرم تا نگاهش کنم.خودش شروع می کند به توضیح.لا به لای حرفهایش می فهمم این بار برای جلب محبت دوست پسرش این کار را کرده.البته این بار با قرص.

    و پسر مذکور هم برای اینکه مبادا دوست دخترش تنها بماند همزمان اقدام به خودکشی می کند.

    اینکه چه طور زنده مانده اند بماند.

    سکوت می کنم.فقط به مادر دختر فکر می کنم که چه طور متوجه شده دخترش در عرض دو هفته دو بار خودکشی کرده و باز هم هیچ کاری نمی کند جز سخت گیری بیشتر برای رفت و آمد دخترش!!!!!!!!!!!!

    جدا تاسف می خورم.حتی مادر هم دخترش را جدی نگرفته.البته تا وقتی جنازه اش را نبیند...

    *بچه ها شوخی شوخی به قورباغه ها سنگ پرت می کنند و قورباغه ها جدی جدی می‌میرند...

     



  • کلمات کلیدی :

  • شک

    نویسنده:تلخون::: چهارشنبه 85/7/5::: ساعت 3:19 عصر

    یا قاضی الحاجات

    *آدم بعضی وقتا فقط به خاطر دیگرانه که نای نوشتن پیدا می کنه

    **گاهی وقتا آدم بهونه های 5 سالگی اش را تازه توی 15 سالگی پیدا می کنه

    ***آدم گاهی اوقات از انتظار یه اتفاق،ته ِ کاسه ی امیدش را هم سوراخ می کنه، ولی انگار که نه انگار!

    ****تلخون عاشق سرماست.در عین حال عاشق اینه که سرش حسابی گرم باشه. هیچ چی مثل پایان این تابستون خفقان آور باعث آرامشش نشد.هزار بار شکر.

    ###############################################

    آدم شک می کند به گذشته؛

    به کرده هایش.

    گاهی آدم باید همه شجاعتش را جمع کند و از خودش بپرسد:

    یعنی تا حالا همه دنیا سرم شیره مالیده اند؟

     و بعد با اطمینان جواب بدهد:

    بـــــــــــــــــــــــــــــــــــلـــــــــــــــــــــــه

    آدم شک می کند به خوب و بد؛

    آدم معیارهایش را لا به لای این همه ترازو گم می کند؛

    آدم حتی ترازوی خودش را هم لا به لای این همه جنس گم می کند.

    آدم تردید دارد به آموخته هایش.

    آدم شک می کند

     و آن گاه،

    گم می شود...

    گم می کند...

    05/05/1385

    ###############################################

    من که می دونم،الان هر کس بخواد به این نوشته نظر بده شروع می کنه به نصیحت. که آره غصه نخور و خدا هست و ... یا اینکه نوشته را صد در صد فلسفی می کنه: گاهی اوقات شک بهترین راه رسیدن به ایمانه... (البته آشناها که هیچی، ولی غریبه ها که نظر می دن اکثرا این طوری اند.خدا را شکر غریبه هم که زیاد توی وبلاگ ما سر و کله اش پیدا نمی شه.پس نتیجه می گیریم کلا این قسمت آخر را الکی نوشتم)

    فقط یه یادآوری برای هر کسی که گذرش از کنار "تلخون" رد می شه

    تلخون هر چی می نویسه راسته،هر چی می نویسه از واکنش های خودشه در برابر حوادث،همه نوشته هاش چکیده ی خودشه،ولی این دلیل نمی شه که تا از مرگ نوشت همه فکر کنن که لابد افسرده است.تا از نا امیدی نوشت بگن لاید عاشق شکست خورده است،تا از خدا نوشت بگن لابد فرشته بی گناهه. نوشته ها هر چه قدر هم از خود خود خودم در اومده باشن باز عین من نیستن.حس نوشته ام هر چی باشه مال همه عمرم که نیست.یه وقت اگه از دلتنگی واسه از دست رفته هام می نویسم دلیلی بر این نیست که خواب و خوراکم غصه است... خب یه روز آدم از صبح دلش تنگه.یه روز از صبح شاده.چه می دونم!

    بعضی وقتا هم تلخون فقط خودشو جای دیگران می ذاره و فکر می کنه توی اون شرایط چه احساسی می تونسته داشته باشه...اما باز هم هر چی نوشته عین احساس حقیقیش بوده.

    این نوشته هم که تاریخش زیرشه.اون شب،از صبح به همه باورهام شک کردم.تا چند روز هم ادامه داشت.خب حالا که الان دارم توی وبلاگم می نویسمش که دیگه توی اون حالت نیستم.

    *مثل همیشه توضیح دادنم بیش تر از حرف اصلی ام طول کشید...

    والسلام



  • کلمات کلیدی :

  • <   <<   6   7   8   9   10      >

    [ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

    ©template designed by: www.persianblog.com